خونه ی مامان بزرگ
روز دوشنبه بابا باید میرفت مدرسه و از اونورم همراه عموفاخر میرفت اهواز واسه پرتودرمانی عمو! از روز قبلش محیا برنامه ریزی کرد ک صبح همراه بابا بره و اگه خوش گذشت شب خونه مامان بزرگ بخوابه!! خیلی هیجان داشت.😘 اما مردد بود. تشویقش کردم ک اگه دوست داشت شب بمونه. دو شب کنار عمه خدیج بود و کلی بهش خوش گذشته بود. روز چهارشنبه با کلی اصرار حاضر شد برگرده!😁❤ از دلتنگی حسام واسه محیا نگم واستون!😆اینقدررررر دلتنگش شده بود ک ترسیدم مریض بشه! از صبح ک بیدار میشد بَـیا بَـیا گویان دنبالش میگشت تا شب موقع خواب.😘 روزی چندین بار تلفنی با محیا حرف میزدیم.اما بازم دائم دلتنگش بود و صداش میزد. واسه همینم محیا حاضر ...
نویسنده :
✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
2:45